درباره وبلاگ


خوشبختی در سه جمله است: 1-تجربه از دیروز 2-استفاده از امروز 3-امید به فردا ولی ما زندگیمان را در این سه جمله تباه میکنیم: 1-حسرت از دیروز 2-اتلاف امروز 3-ترس از فردا...
آخرین مطالب
پيوندها
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریحی وب و آدرس tafrihiweb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 10443
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تفریحی وب
جایی برای خندیدن و سرگرم شدن




http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/102/16.jpg
روزی كه از روستا آمدیم

من پرویز پرستویی هستم؛ متولد 1334. 3سال بعد از تولدم بود كه خانواده‌مان، از روستا به تهران آمدند. وقتی به تهران آمدیم به دروازه غار رفتیم؛ جنوب شهر. تا سال 48 آنجا بودیم؛ خانه قمرخانم، از این خانه‌های كندویی و كارگری. مستأجر بودیم. وضعیت‌مان خوب نبود. سختی می‌كشیدیم. مادرمان، بیشتر از همه سختی می‌كشید. پدرم دستفروش بود. از همین بلوری‌های اینجا، جنس‌های بلوری می‌گرفت و می‌رفت كرج. با درشكه می‌برد آنجا. آنجا هم كارتن را روی سرش می‌گذاشت و بلور می‌فروخت. هر روز این كار را می‌كرد تا اینكه یك روز مادرم، به پدرم گفت: «نمی‌خواهد بروی سركار.» بعد از مدتی، فهمیدیم كه مادر، پولدار شده است. قرار بود برویم خانه بخریم. اما با كدام پول؟ مادر پس‌انداز كرده بود، 11هزار تومان. از همان پول‌های خرجی كه پدرم می‌داد. هیچ كدام‌مان خبردار نشدیم. آمدیم ته یكی از كوچه‌های خیابان عباسی و خزانه بخارایی، نرسیده به ترمینال، خانه‌ای گرفتیم 2 طبقه که 5 اتاق داشت. هیچ‌كس از این كار مادر خبردار نشده بود، همه پول‌ها را بدون اینكه كسی خبردار شود، در متكا قایم می‌كرد. این‌جوری بود كه ما خانه‌دار شدیم. 

بقیه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد